نوشته شده توسط : نفیسه

مي دانم هيچ كس به اين وبلاگ سر نميزند...

هيچ كس  حتي نظري هم نمي دهد....

هيچ كس نوشته هاي من برايش نه زيباست... نه مهم...

خودمانيم گاهي حس ميكنم اگر اين نوشته ها را روي كاغذ بنويسم برايم ماندگار تر و لذت بخش تر است

تا نوشتن براي هيچ...

اين جا دنياي مجازي است... دنيايي كه در آن رنگ ها بي رنگند.... اينجا بودن در گرو نوشتن است...

اگر ننويسي نيستي... بنويسي هم نيستي

چون كسي مثل من... كسي شبيه من... با افكار در هم و گيج من.... براي آدميان دور و ور مهم نيست....

امروز مرگ را بسيار نزديك ديدم... خيلي نزديك بود... اما نميدانم چرا نيامد؟؟؟

خيلي درد كشيدم امروز....درد به معناي واقعي كلمه...

آري ميدانم ارزش زندگي اندازه ي دردي است كه ما مي بينيم....

كو كسي كه بتواند به خودش راست بگويد ديگر.....

امروز گم شده بودم.... در خودم گم شده بودم...

و زمان ميرفت آنطور كه خودش مي خواست...

اين فلك گويي با هم قهر است...

اصلا به چه كسي رحم كرده كه به حال ما بكند...!

خشك يا تر

چه تفاوت دارد

همگي مي سوزيم

بعضي از زشتي خود

ديگران از غم و رنجي كه در آن در گيرند...


واي عجب برزخ تنگي است جهان

و خدا مي بيند

باز هم هيچ نمي گويد هيچ...


شايد او فكر بپا كردن آتش باشد

تا بسوزيم در آن

خشك يا تر همگي مي سوزيم


من كه از اين همه بي چارگي عاصي شده ام

هيچ كس نيست به من وعده ي دوزخ ندهد

به خدا مي ترسم

چه كسي مي فهمد

چه كسي مي داند

روز وشب كارمن اين است

فقط مي سوزم

من نه خشكم نه ترم

جور دیگر مي سوزم

جسم من آرام است

ليكن

انگار من از قلب و جگر مي سوزم

سوختن سهم من از زندگي و بودنم است

خاك هستم يا نه ؟


جنسي آميخته از آتش و روح

نيمه من شيطان است

نيم ديگر يزدان

اين دو تا مي جنگند

آتش جنگ مرا مي گيرد

هي چرا مثل شياطين به من بي سرو پا مينگري

من نه شيطانم و نه يزدانم

سوخته دار وندارم اينجا

به خدا مثل شما انسانم.....





:: بازدید از این مطلب : 339
|
امتیاز مطلب : 90
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : شنبه 2 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه

دلی که میگیرد را راه درمان نیست...

 

تا به حال به سوگ خود نشسته ای ؟



به سوگ انديشه اي...


 

باوری...


اعتقادی ...


و یا به سوگ تغییرات ناخوشایندی که کرده ای؟...


 

تا به حال به سوگ خودت نشسته ای؟...

http://up.iranblog.com/37261/1265718945.jpg



:: بازدید از این مطلب : 397
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : شنبه 19 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه


امروز يکی از روزهای خداست

چه روزی

نمی دانم هر چه هست

برايم معنايی ندارد

تکراری است

تمام لحظه هايش

تمام دقایقش

همه ی ثانیه هایش

امروز باز

به درگاهت آمدم

وباز با تو بودم

خواستم که بستانی

این زندگانی را

اما

اما باز بانگ نه شنیدم

ای خدای من

من

من پریشانم

از این دیار

از این روزها

آری

از این غم ها

می دانم که ناامیدی بدترین گناهست

اما چه کنم

من اینم

غیر قابل تغییر

غیر قابل درک

آری

این را بارها از

خواهرانم شنیده ام

این را بارها شنیده ام

میگویند

توغیر قابل تحملی

من این حرف ها را شنیده ام

امانمیدانم

چگونه باید زندگی کنم

نمی دانم که را

همدم خویش قرار دهم

ای خدای من

من خسته ام

افسرده ام

از این سرای غربت نشین

از این دیار مغرور

از این مردمان بد گمان

می خواهم به سوی

تو پرواز کنم

می خواهم قلبم را

به تو هدیه دهم

اما چکونه میتوانم

این قلب تاریک را

به سر چشمه پاکی ها

هدیه دهم

خدایاامروز اگر مرا دریابی...

میدانی آشفته ام

خسته ام

بی پناهم

غریبم

وجز تو سر پناهی ندارم

پس کاش می شد

گاه لبخندی به من بزنی

تا بفهم صدایم

را می شنویی

تا بدانم دوستم داری

وتا بدانم زمانی

درآغوش توخواهم خفت ......





:: بازدید از این مطلب : 444
|
امتیاز مطلب : 125
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه


بعضی وقت ها

فکر می کنم

که شاید

جدایی بهتر از با هم بودن است



چون افقی بی طلوع

بی غروب

چه فرق می کند

برای زمینی که دلش

هیچ گاه

برای خورشید تنگ نمی شود!

نمی دانم

یا شاید نمی خواهم بدانم

که دیگر دوست دارم

تو را ببینم...؟

زمان

چیزی را کهنه نکرد

اما؛

این ذهن من است

که چه آرام

می خواهد

که فراموش کنم...!

نمی دانم که من هم

می خواهم؟

نمی دانم

و هیچ گاه هم نخواهم دانست

چطور نگاه هایمان

می خواهند

فراموش شوند...

فراموش کنند...



اما حالا

فکر می کنم

یا شاید دوست داریم فکر کنیم

که جدایی

بهتر از با هم بودن است.....



:: بازدید از این مطلب : 496
|
امتیاز مطلب : 125
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه


بوی گند محبت

خيس خورده

ميان اين همه

سکون راکد

صدای کلاغ

تو را بيدار ميکند


از خواب دروغ هوشيار

بوی دروغ...

مستت می کند

بی خيال و دل خست

بوی گند محبت

ميان لجن های جن گرفته

بوی لجن می دهد

تمام اين خاطرات گل گرفته

و آدم هايش چه پست پست پست



:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 136
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه

 


آب، بی رنگ...

آسمان ،بی رنگ...

سایه  آرامش سبزی به سرم نیست...

تو کجایی دریا؟؟؟

من همه عمر تورا می جستم

من همه عمر دل خسته خود را

به خیال خنکای تو تسلا دادم

کاش این بخت عبوس


لحظه ای چند دهان وا می کرد

تا بپرسم که چرا

آب دریا شور است.
...
 



:: بازدید از این مطلب : 584
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه

 

سکوت

بین دو نفر

یا میان چند نفر

دنیایِ موهومی درست می‌کند

که از هر زاویه، چیزی دیده می‌شود؛

از چشمِ من به یک شکل،

از چشمِ دیگری به شکل دیگر.

به این می‌گویند «سوءتفاهم»!

سکوت، فاصله‌هایِ زیاد را،

به درّه‌های عمیق تبدیل می‌کند...

و آدم‌ها همیشه طیِ فاصله را بهتر ازپَرش از درّه بلدند.»

یا:

«حرف‌ها اگر به زبان نیایند، نمی‌میرند؛

حرف‌ها یک تومور گنده‌ی بدشکلِ ترسناک می‌شوند

که

باید دردِ کنده شدن؛

متلاشی شدن؛

و کراهتِ شکلش؛

را تحمل کنی

تا شاید این توده -اگر که خوش‌خیم باشد-

برود پیِ کارش!

تحملِ سوزشِ زخمِ حرف‌ها،

ساده‌تر از

تحملِ دردهایِ ویرانگرِ درمان‌هایِ احتمالیِ تومور است.»

 

راست می‌گوید:

گاهی اوقات

حرف را

بزنیم!.....

http://h1.ripway.com/ali4love/delamkgoken3.jpg



:: بازدید از این مطلب : 377
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : شنبه 1 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه

نمی خواهم خدایم بیكران باشد
نمی خواهم عظیم و قادر و رحمان
نمی خواهم كه باشد این چنین آخر
خدا را لمس باید كرد.
 
نگو كفر است
خدا را می توان در باوری جا داد
كه در احساس و ایمان غوطه ور باشد
خدا را می توان بوئید
و این احساس شیرینی است
 
نگو كفر است
كه كفر این است
كه ما از بیكران مهربانیها
برای خود
خدایی لامكان و بی نشان سازیم
خدا را در زمین و آسمان جستن
ندارد سودی ای آدم
تو باید عاشقش باشی
و باید گوش بسپاری
به بانگ هستی و عالم
كه در هر خانه ای آخر خدائی هست
 
نگو كفر است
اگر من كافرم، باشد
نمی خواهم  خدایا زاهدی چون دیگران باشم
نمی خواهم خدایم را
به قدیسی بدل سازم
كه ترسی باشد از او در دل و جانم
 
نگو كفر است
كه سوگند یاد كردم من
به خاك و آب و آتش بارها ای دوست
خدا زیباترین معشوق انسانهاست
خدا را نیست همزادی
كه او یكتاترین
عاشق ترین
    معبود انسانهاست.

 



:: بازدید از این مطلب : 367
|
امتیاز مطلب : 87
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : شنبه 1 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه

Image By AllFoto.ir

 

بیا كودك شویم …

مثل تمام آن روزهای خواب و خرگوش .

مثل روزهایی كه واژه زیستن بی معنی تر از آن بود كه فكر ما را مشغول خودش كند .

و ما بدون ترس همه ظهر های گرم تابستان را روی لبه پشت بام می دویدیم

و مرگ احمق تر از آن بود كه ما را دنبال كند ....

بیا كودك شویم …

خوب نگاه كن ، ما هنوز محتاجیم به نقاشی های كودكی مان كه ساده می كرد

زندگی را در یك مربع كج و كله كه نامش خانه بود

و دو خط موازی آبی كه رودخانه را به خانه ما می آورد

ساده مثل لامپ خانه ی نقاشی مان كه هیچ احتیاجی به سیمكشی نداشت و مداد زرد برای همیشه

نورانی می كرد در بی خیالی قبض های برق همیشه .

بیا كودك شویم و همه ی مردم دنیا را كودك ببینیم

آنقدر كودك و پاك كه در خانه نقاشی مان را همیشه باز بگذاریم

مثل آن روزها كه رفتند و هیچ فكر نكردند

كه ما دیگر شماره ی پاهایمان از چهل گذشته است

و راست می گفت انگار ، دیگر امیدی به بازگشت نیست .

دیگر نقطه اتصالی نیست . دیگر دستمان به نقاشی نمی رود و اگر هم برود …

دیگر مداد رنگی های شش رنگ جواب دنیای پر زرق برق مان را نمی دهد .

دلم برای مداد رنگی های شش رنگ بی نهایت تنگ شده است .

دلم برای آن روز ها كه عصر ها دلم نمی گرفت تنگ شده است .

دلم برای آن روزها كه نمی فهمیدم خیلی چیز ها را تنگ شده است

و چقدر می خندیدم به حماقت او كه از من بزرگتر بود و عاشق

چقدر خوب بود كه نمی فهمیدم .

...
نه صورت بدون مو و نه خواندن كتاب های ژول ورن مرا به كودكی نخواهد برد .

باور كن ، امتحان كرده ام .

دور است دنیای كودكی ام و من خسته .

دور است روزگاری بی دین و بی گناه .

دور است بوی سیب زمینی پخته و صورت آفتاب سوخته .

اما من چه كنم ؟

منی كه از دنیای بی كودك می ترسم .


منی كه از تمام خطوط منحنی رسم شده می ترسم

گویی شیاطینی هستند كه می خواهند از خطوط راست و شكسته كه …

كه هیچ وقت خاطره ی كودكی شان را فراموش نكرده اند دلبری كنند

 

http://oneyearbibleimages.com/boy_pupppy_pray.gif



:: بازدید از این مطلب : 367
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه


کودکی ام را دوست داشتم

دستم به آسمانش نمی رسید

آن روزهای کوتاه ...

هر یکی توپی داشتیم،سه رنگ

گرد،زیبا،به اندازه ی خیالمان

با آرزوهایی بلند،به قد آسمان

آن روزهای کوتاه ...

در خوشه ای از ستاره

چهره فرو میبردم ...

روزها آبی بود

آبی،آبی،آبی

ماهی ها در حوض

چه زیبا می رقصیدند

و من پر از وهم پریدن در آب

دستم را به کنار حوض میبردم

آن روزهای کوتاه ...

شب پره ها را دوست داشتم

دور نور ماه جمع می شدند

هر یکی شعری می خواند و فرو می افتاد

و تنهایی چه بزرگ

جهان خرد،به انداره ماهی تابه پلاستیکی خواهرم

دلم تنگ می شد

برای ماهی تنگ نوروز

که می افتاد در ته آکواریوم

و آب کدر ماهی قرمز را محو می کرد

آن روزهای کوتاه ...

دلم برای آفتاب می سوخت

درخت،بدنش را تکه تکه میکرد

{...

...

...}

و حال

من پنجره را

به آرامش پیوند میزنم

چون سایه باغ را

به اتاق من می آرد

حیف که خاطرات باغ

در ذهن زمان هضم می شوند

و سایه باغ

به فراموشی می لغزد ...

آن روزهای کوتاه ...

آن روزهای کوتاه ...

http://no-words.com/blog/images/loose_yourself2.jpg



:: بازدید از این مطلب : 396
|
امتیاز مطلب : 152
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه

یه انگلیسی، یه فرانسوی و یه ایرانی داشتن به زندگی آدم و حوا توی بهشت نیگا میکردن

انگلیسیه میگه:  چه سکوتی، چه احترامی!! مطمئنم که اینا انگلیسی ند!

فرانسویه میگه:  اینا هم لباس ندارند، هم زیبا هستند و هم رفتار عاشقانه ای دارند !!حتماً فرانسوی ند!

ایرانیه میگه:      نه لباسی، نه خونه ای! فقط یک سیب برای خوردن! تازه، فکرمیکنن توی بهشتن!!!
 
                         صد در صد ایرانی ند!

http://nymphangel.files.wordpress.com/2009/11/adam-eve.jpg

 

پي نوشت: اين يك واقعيت غير قابل انكاره كه ما ايراني ها اصلا

طرز تفكرمون به همه ي مسائل اينطوري شده....

فكر ميكنيد علت چيه؟؟؟؟؟






:: بازدید از این مطلب : 291
|
امتیاز مطلب : 150
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه

چه قدر ایمان خوب است! چه بد می کنند که می کوشند تا انسان را از ایمان محروم

کنند چه ستم کار مردمی هستند این به ظاهر دوستان بشر ! دروغ می گویند ، دروغ ،

نمی فهمند و نمی خواهند ، نمی توانند بخواهند.

      اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟

      اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند ؟

      اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای
صرف توان کرد ؟

      اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست ؟

      اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟

      اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟

      و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس

نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟

      و من در شگفتم که آنها که می خواهند معبود را از هستی برگیرند چگونه از انسان انتظار دارند تا در خلأ دم زند؟

(دكتر شريعتي)



:: بازدید از این مطلب : 180
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه

http://www.sacredtree.com/images/retreats/art-of-birth-baby.jpg

آمد به دنیا،گونه هایی زرد دارد

مادر هنوز از زایمان،پَسدرد دارد
---
یک ماهِ پیش...کوچه...گلوله...شوهرش مُرد

دلخوش شده...:"این خانه دیگر مرد دارد"
---
آغوش میگیرد عزیزش را به زحمت

در دیده هایش قطره های سرد دارد
---
: "خوش آمدی دلبند من دنیا همینجاست

اینجا خدایی که تو را آورد، دارد
---
اینجا کدر بودن همان برگ ِ برنده ست

آیینه ام...دنیا غبار و گرد دارد...
---
دیر آمدی پروانگی ها رفته از یاد

هر کو هزاران لیلی ِ ولگرد دارد
---
آویزه ی گوشت بکن این پند ِ مادر

عاقل نشو...فهمیده بودن درد دارد
---
گیرم تمام خاک این کشور پر از مرد!

دنیا هنوزم آدم ِ نامرد دارد
---
همیشه با تو نیستم مادر،خدا هست

این زندگی هم روز ِ زوج و فرد دارد..."
---
در گوش او گفت و اذانی خواند و پژمرد

مادر که دستی از دعا دلسرد دارد
---
کودک فراموشش شد و اینک در آن خاک

نعشی که از آن غصه ها دق کرد دارد.....

-



:: بازدید از این مطلب : 253
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 4 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه



مرا انگار ترسی هست از دیدار آنچه در ورای این حصار نازک تردید باید دید

مرا انگار ترسی هست از واپس زدن ها از تمام آنچه دوری ، بی قراری ، روزها
لحظه شماری، قاصدکهای خیالی، کودکانه رازداری، آن نگاه سرد و سخت بی وفایی...

مرا انگار ترسی هست از نقطه، که پایان یابد این جمله، رهایی یابم و سطری
دگر را باز دریابم، نگاهی تازه اندازم، چراغی تازه افروغم، سلام دیگری
گویم، سلام دیگری جویم

مرا انگار ترسی هست از آغاز و ترسی هست از پایان...

http://it-man.persiangig.com/image/PIX%204%20NMT2CRY/Mirror.JPG



:: بازدید از این مطلب : 245
|
امتیاز مطلب : 89
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : شنبه 4 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه

پول، معمای
جالبی است...

وقتی تبدیل به خوراکی در دستان کودکی می شود و او را در نهایت شادمانی می بینی.

وقتی که پول به تکالیف اخروی تبدیل می شود و نمازهای یک به یک نخوانده آدمی
را در پس از مرگش، چنان شتابان خوانده می شود توسط دیگری که آدمی را در
جایی که نامش بهشت خوانند کیفور می کند و از کیفر فراری.

و زمانی پیچیده تر می شود که عشق را می فروشند و مبادله می کنند و گاهی هم
دور می اندازند و اینجاست که فرزندی آرزوی مرگ پدر و مادر می کند، تا به
ارث او برسد! یا شاید دستان پر از عشق مردی خالی بماند و عشق معشوق او نثار
مردی با دستان پر از پول بشود.

و همچنان قصه ی جدایی هاست که پابرجاست.........

براستی که پول هنرمندی است ماهر، که زشتی های اخلاق و رفتار را زیبا می
نماید، سیاهی ها را سفید، حرام ها را حلال، تنفرها را پر از عشق و معیاری
برای تمام خوبی ها...

دیگر چه انتظاری است وقتی مقام و تحصیلات و جایگاه اجتماعی، حتی ارزش های
درونی هزار ساله را به تمسخر می گیرد؟! و شایسته ها را ناشایست می نماید و
آنکه جایگاهش بالا نیست به لطف و مرحمت جناب پول ، چنان حکم می راند که
گویی ارث پدرانش است.

اما این نگاهی است در نگاهی شرمسار که انسانیت را جایز نیست.

می دانم که خدایمان خریدنی نیست ........

میدانم که هیچ ثرومتمندی نتوانسته عمر ابدی از خدا بخرد و یا ذره ای از
آنچه که مقدر بوده بیشتر زیسته باشد. چرا که صدقه ی بسیار چشمگیر یک
ثروتمند در نزد خدا برابر با صدقه خوشه ی گندم دهقانیست که خود نخورد و
بخشید به دیگری ، که اگر ثوابش را بیشتر هم بدانیم، بد بیراه نگفته ایم.

و می دانم که پول ظاهر را خریدار اما باطن را دست نمی یابد.

کودک خوراکی را بی مهر مادر و سایه پدر نمی خواد. و خدا تکالیف الهی که خود
در فرصتی که داده شده انجام دادی را با تکلیفی که برایت انجام بدهند یکی
نمی داند.

و عشق حقیقی هرگز بازیچه قرار نمی گیرد چرا که عشقی که فروخته شود یا
خریداری از ریشه و بن حقیقا عشق نیست... و شاید چیزی بدتر و بی شرافت تر از
هوس باشد.

پس بدیهی است و دور نیست که وقتی وسیله ای به نام پول در جایگاهش استفاده
نمی شود و فراتر از آنچه که هست معنا پیدا می کند همه ارزش ها و مقام ها
نیز در جایگاه خود قرار نمی گیرند ..

که این هم تقصیر خودمان است که انسانیت را به بازی می گیریم و سپس ناله و
شکایت سر می دهیم که خدایا این چه جهنمی است که آفریدی؟ باید در جوابت
بگویم که اگر در دریاچه ای پاک و پر از ماهی های زیبا در آفرینش خدا را ،
تو برای امیال و اهداف نفسانی خودت نفت سرازیر نکنی ، هرگز شاهد ناپاکی آن
نخواهی بود.

دیگر نمی دانم که چه بگویم ، تنها می دانم که هر چه روی دهد ، و هر چه
خریدنی باشد....

خدایمان خریدنی نیست......

http://safarezendegi.files.wordpress.com/2009/02/1234500.jpg

 



:: بازدید از این مطلب : 186
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه


چاره اى جز سفر نيست

اين تقديرِ آدميـــست

سفر را انتهايى نيست

و تنهايى را مبداء اى

مادر من تنهايست


زمين و آسمان

درخت و جنگل

پرنده و شكوفه

توهّمى بيش نيستند...

هر چه هست رويايىست گاه شيرين

كمى ترش و گاه آنچنان تلخ كه پندارى اينك خوابيست

توهّمى بيش نيست

ما را چاره اى جز سفر ،همنشينى زيباتر از تنهايى و

رويايى شيرين، گاه

كمى

ترش و تلخ تر،، از زندگى نيست

تولدى ديگر در انتظارِ آدميست

تولد و مرگ را به اين آسانى كه پنداري

پايانى نيست

ما در آن سوى مكانها و تاريخ جريان داريم...

http://i19.tinypic.com/450vt38.jpg



:: بازدید از این مطلب : 189
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه


باز هم باد از سمت مخالف ميوزد

مزرعه را به آسمان بسپار

روی پای چوبيت محکم باش...

و از پشت لب های دوخته ات


ياد بگير بخندی


حتی وقتی

کلاغ سياههای گستاخ...

تنها برای يک ((دانه))

تكه تكه ات میکنند!

http://weblog4baagh.persiangig.com/ax7/scarecrow2.jpg



:: بازدید از این مطلب : 186
|
امتیاز مطلب : 96
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نفیسه

http://img29.picoodle.com/img/img29/2/5/11/1212124/f_erter105m_006ee17.jpg

خیلی وقت بود می خواستم برات نامه بدم ولی فکر میکردم تو اینقدر در امور معنوی و

خدایی غرق هستی که نخواستم وقتت را بگیرم اما این بار دل را زدم به دریا و شروع

به نوشتن کردم . بهت تبریک میگم که بالاخره پیروز شدی ، جنگ سختی بود مگه نه ؟

من واقعاً بهت تبریک میگم خیلی خوب صدای مردم رو خفه کردی ! دیگه پررو شده

بودند ، دلشون آزادی می خواست ! خوب حقشون رو کف دستشون گذاشتی ! وقتی

دیدم چه جوری عناصر بیگانه مثل ندا را از خاک وطن پاک کردی ، تو دلم بهت آفرین

گفتم و بیشتر مطمئن شدم که جات تو بهشته ! راستی شب ها خوابت میبره ؟ کابوس

دانشجوهای کشته شدۀ اغتشاشگر رو که نمی بینی ؟ البته آدمی مثل تو چون خودش

بهشتیه ، فقط خواب حوری می بینه و بس ! اون دانشجوها که مردن الآن ته جهنم

هستند ! راستی نماز ظهر رو که خوندی ؟! یادت نرفته باشه ؟! نماز شما حتماً قبوله

چون سر به سجده گاهی میذاری که خاکش آغشته به خون اغتشاشگرها است ! هنوز

خون به اندازه کافی از کشتارهای این مدت برای وضو داری ! من که به تو غبطه می

خورم که اینقدر پاکی و اینقدر بزرگی که برادران بسیجی ما ، که اونها هم مثل تو

بهشتی هستند ، حاضرند برای تو هر کاری بکنند ، هر کاری ! از ضرب و شتم مردم

گستاخ تا کشتن عوامل فساد ! ای کاش همۀ رئیس جمهورهای دنیا مثل تو عادل بودند

! ای کاش اوباما و بقیه از تو مردم داری را یاد بگیرند ! واقعاً تو خدای سیاست و

مذهب هستی ! می دونی من خانواده ای رو میشناسم که کافر و خائن هستند ! البته قبلاً

خیلی مذهبی بودند ، از اون موقعی که فهمیدن شما با نماز و روزه و ریش و ... هستید

و جاتون تو بهشته دیگه نه نماز می خونن ، نه ریش میذارن و نه روزه خواهند گرفت

! یه چیزی بگم بین خودمون باشه ، شهر پر شده از اینجور همسایه ها که همه خائن
و آشوبگر هستند ، ولی من میدونم که تو از عهدۀ همشون بر میای ! راستی اگر

خواستی آدرس این خانواده ها رو می نویسم که اونها رو به راه راست هدایت کنی !

وای که چقدر دل مهربونی داری ! وای که چقدر تو خوبی ! وای که چقدر پاک و منزه

هستی ! ولی تو برو به بهشت من در جهنم خوشترم !!!!



:: بازدید از این مطلب : 223
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 بهمن 1388 | نظرات ()