ترس...
نوشته شده توسط : نفیسه



مرا انگار ترسی هست از دیدار آنچه در ورای این حصار نازک تردید باید دید

مرا انگار ترسی هست از واپس زدن ها از تمام آنچه دوری ، بی قراری ، روزها
لحظه شماری، قاصدکهای خیالی، کودکانه رازداری، آن نگاه سرد و سخت بی وفایی...

مرا انگار ترسی هست از نقطه، که پایان یابد این جمله، رهایی یابم و سطری
دگر را باز دریابم، نگاهی تازه اندازم، چراغی تازه افروغم، سلام دیگری
گویم، سلام دیگری جویم

مرا انگار ترسی هست از آغاز و ترسی هست از پایان...

http://it-man.persiangig.com/image/PIX%204%20NMT2CRY/Mirror.JPG





:: بازدید از این مطلب : 246
|
امتیاز مطلب : 89
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : شنبه 4 بهمن 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: