نوشته شده توسط : نفیسه

سنگینی شب را بر دوش می کشم

 

می خواهم خسته شوم .. خسته !

 

می خواهم ظلمت را با همه ی وجود درک کنم ..

 

می خواهم تنها باشم و بگریم !

 

می خواهم سکوت کنم و ببارم ..

 

می خواهم باور کنی که من

 

واقعا بریده ام ..

 

 از همه چیز و همه کس... !

 

برای روزهای از دست رفته ام قیمت نمی گذارم ..

 

اما .. اما بدان من آن روزها را مجانی از دست نداده ام !

 

ای کاش فقط همان روزها بود ..

 

ای کاش .. !

 

نمی دانم چه به روزم می آید ..

 

شاید بمیرم .. ولی اگر مردم

 

برای من نگری !

 

برای من نبار ..

 

به یاد من به نگاهی خیره شو که پر از حرف است ..

 

پر از درد است .. !

 

به یاد من به بچه ای را ببین که هر شب در ظلمتی که من به دنبالش بودم ..

 

اشک می ریزد ..

 

بچه ای که خیلی زود با درد و افسوس و دعاهای

 

اجابت نشده آشنا شد ..

 

درست مثل "من "

 

باریدن فایده ای ندارد ..

 

حتی تو را سبک هم نمی کند ..

 

برای من نبارر ....

 

مهم نیست که چه برسر من آمد ..

 

مهم شادی دل دریایی توست ..

 

 بخند ..

 

با همه ی وجودت بخند ..

 

با صدای بلند ..

 

می خواهم صدای هق هق گریه هایم را نشنوی ..

 

بخند .. با همه ی وجودت بخند !



:: بازدید از این مطلب : 395
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : جمعه 13 آذر 1388 | نظرات ()