مرا انگار ترسی هست از دیدار آنچه در ورای این حصار نازک تردید باید دید
مرا انگار ترسی هست از واپس زدن ها از تمام آنچه دوری ، بی قراری ، روزها
لحظه شماری، قاصدکهای خیالی، کودکانه رازداری، آن نگاه سرد و سخت بی وفایی...
مرا انگار ترسی هست از نقطه، که پایان یابد این جمله، رهایی یابم و سطری
دگر را باز دریابم، نگاهی تازه اندازم، چراغی تازه افروغم، سلام دیگری
گویم، سلام دیگری جویم
مرا انگار ترسی هست از آغاز و ترسی هست از پایان...

:: بازدید از این مطلب : 258
|
امتیاز مطلب : 89
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27