نوشته شده توسط : نفیسه
:: بازدید از این مطلب : 326 نوشته شده توسط : نفیسه
نمی دانم که فردا وقتی که خورشید در پلکهای آهسته شهر ایستاده است مرا مراچگونه به یاد می آوری نمی دانم که من مسافر کدام غروب زندگی هستم. و باران که از پشت پنجره می بارد و تو که ناگریز از اشکهایت هستی مرا در کوچه های مه گرفته خاطراتت چگونه به یاد می آوری؟؟ آیا مرا در غبار فرداهایت فراموش کرده ای؟؟ نمی دانم در لحظاتی که من را به یاد می آوری من در کدامین غروب زندگی گم شده ام در کدامین سرزمین، رنج زندگی من را از رفتن باز استاده است نمی دانم که در کدامین خاطره ، قصه غم انگیز من ، باز خواهد گفته شد. فردا که باد، برگ را به سوی خاک می برد من در تمام رؤیاها سبز خواهم ماند......... :: بازدید از این مطلب : 335 نوشته شده توسط : نفیسه
تنها می مانیم...و تمام آنهایی که روزی برای با ما بودن قول داده بودند رهایمان میکنند...یاد آور میشوند با این طوفانی که به راه می اندازند...یاد آور میشوند که دلخوش به تنها نماندن نباش...زندگی تنهاییست...امروز...به یاد دوستهایم افتادم!...دوستان زيادي كه بودند و ديگر نيستند....
|
سنگینی شب را بر دوش می کشم
می خواهم خسته شوم .. خسته ! می خواهم ظلمت را با همه ی وجود درک کنم .. می خواهم تنها باشم و بگریم ! می خواهم سکوت کنم و ببارم .. می خواهم باور کنی که من واقعا بریده ام .. از همه چیز و همه کس... ! برای روزهای از دست رفته ام قیمت نمی گذارم .. اما .. اما بدان من آن روزها را مجانی از دست نداده ام ! ای کاش فقط همان روزها بود .. ای کاش .. ! نمی دانم چه به روزم می آید .. شاید بمیرم .. ولی اگر مردم برای من نگری ! برای من نبار .. به یاد من به نگاهی خیره شو که پر از حرف است .. پر از درد است .. ! به یاد من به بچه ای را ببین که هر شب در ظلمتی که من به دنبالش بودم .. اشک می ریزد .. بچه ای که خیلی زود با درد و افسوس و دعاهای اجابت نشده آشنا شد .. درست مثل "من " باریدن فایده ای ندارد .. حتی تو را سبک هم نمی کند .. برای من نبارر .... مهم نیست که چه برسر من آمد .. مهم شادی دل دریایی توست .. بخند .. با همه ی وجودت بخند .. با صدای بلند .. می خواهم صدای هق هق گریه هایم را نشنوی .. بخند .. با همه ی وجودت بخند !
:: بازدید از این مطلب : 395
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
متن دلخواه شما
|
|