نوشته شده توسط : نفیسه
من امشب از خدا دورم
:: بازدید از این مطلب : 305 نوشته شده توسط : نفیسه
چکمه ای نيست
|
|
زمان نفرين شده آخر ، ازين بهتر نمي باشد
بدين زودي مكن بـاور ، ازين بهتر نمي باشد
ادب زخمي فتاده تا زبان چون مار مي تازد
شعور و عقل ِ غم پـرور ، ازين بهتر نمي باشد
چنين كه ابر مي غرّد پر از خالي ِ بي مقدار
بهـار ِ عاشقان ، بـگذر ، ازين بهتر نمي باشد
غــرور ماه را ديـدم بـه پـاي نور خورشيدي
رَوَنـد روز و شب ديگر ، ازين بهتر نمي باشد
وَ تا از معرفت كوريم يا كر بانگ « ياحق » را
دمي اخلاق ِ شرم آور ازين بهتر نمي باشد
سلام
تصميم گرفتم بنويسم.... اين روزها كسي نه براي درد و دل هست..... نه براي حتي گوش سپردن به حرفهايت
خدايا دوست دارم فرياد بزنم....
اما كجا..............
ياهو كه باز نمي شود.... حداقل آنجا مي شد با كسي حرف زد.. حتي اگر مجازي.... مهم اين بودكه زمان زود ميگذشت...
Cloob كه فيلتر شد..... تمام زندگي من اين روزها شده بود Cloob....
اس ام اس ها هم نمي رسد
نه دوستي هست
نه آشتايي....
نه حتي غريبه اي...
به اين ميگويند آزادي....
امام حسين امروز روز عاشوراي تو بود..... تو گفته بودي اگر دين نداري لا اقل آزاده باشيد.... اما امروز تنها چيزي كه از آزادي مي توان ديد
ميدان آزادي است و بس.....
دلمان خوش است ها...
اه لعنت به اين زندگي.....
لعنـــــــــــــــــــت!!
من دلتنگم... دلتنگ آن چه نمیدانم چیست... نمیدانم اما چشمهایم را خیسِ خیس میکند از اشک... من دلتنگم... و زمان... میگذرد... آرام... آرام... دلتنگی هایمان را شاید یک روز، باد با خود ببرد؟... مگر نه که این طور است؟... بگو... بگو... من دلم تنگ است... چه اعترافِ ساده ی محزونی... بگذار دلم اندوهش را بی آویزد بر اندرونی های ذهنُ روح... بی آنکه محاکمه اش کنم که چرا بغض کرده است!... زمان میگذرد... مثل باد... مثل برق... شاید ، یک بار... مثل باد، دلتنگی های مرا با خود ببرد!... شاید...
ديشب از خدا خواستم پس از مردن به جاي بهشت و جهنم به من "زمين" را ببخشد. دوست دارم يکبار ديگر اين "حقيقت گرد" اين "متن سنگي" گداخته را بدون وجود هيچ خدايي فهم کنم. شايد دهان بسته زمين سخن از حقيقت ديگر بگويد
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
متن دلخواه شما
|
|